من اینك در رواق كهكشانها
در آوای حزین كاروانها
در آن رنگین كمان پیر و خسته
در آن اشكی كه بر مژگان نشسته
در آن جامی كه خالی مانده از می
در آوایی كه برمیخیزد از نی
نشانی از تو می بینم ،
سراغی از تو می گیرم
نظرات شما عزیزان:
دیگر سوسوی هیچ چراغی امیدوارم نمی کند
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
دیگر گرمای دستی دلم را به تپیدن وا نمی دارد
میروم تا در تاریکی راه خود را پیدا کنم
که به چراغهای نورانی و دستهای گرم دیگر اعتمادی نیست
مصطفی
ساعت22:30---7 مهر 1391
تمام حجم خیالم از تو لبریز است خیالم کوچک نیست تو بزرگی
عالی بود
عالی بود
هدایای تو
دشمنم شده اند
بی وجودشان شاید
می توانستم لحظه ای را
بی یاد تو سر کنم
دشمنم شده اند
بی وجودشان شاید
می توانستم لحظه ای را
بی یاد تو سر کنم